غرور بی جا
شنیدستم که هر کوکب جهانیست جداگانه زمین و آسمانیست
زمین در جو این افلاک مینا چو خشخاشی بود بر روی دریا
تو خود بنگر کز این خشخاش چندی سزد تا بر غرور خود بخندی
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت امروز همه ملک جهان زیر پر ماست
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست
بر بال عقاب آمد آن تیر جگر سوز وز عرش مر او را به سوی خاک فرو کاست
بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی بگشود پر خویش سپس از چپ و از راست
گفتا:عجب است اینکه زچوبست و ز آهن این تیزی و تندی و پریدن ز کجا خاست؟
بر تیر نظر کرد و پر خویش بر او دید گفتا: ز که نالیم که از ماست که بر ماست!
منبع : کانون فرهنگی شهدا